Thursday, September 30, 2010

شبانه

ظرفهای شام رو جمع کردم و ماشین ظرفشویی را روشن کردم
اسباب بازیها و مداد رنگی ها و توپهارو از دور بر جمع کردم
لباس نی نی را عوض کردم و براش کتاب خوندم و خوابوندمش
آرایشم رو پاک کردم و صورتمو شستم و کرم مرطوب کننده و دور چشم زدم
یه لیوان شیر خوردم و مسواک زدم

ساعت 1بعد ازنیمه شبه و تازه اومدم اینجا تا چند دقیقه ای هم مال خودم باشم و تو این دنیایی مجازی از دور و برم فاصله بگیرم و با خودم و دوستان مجازی ام تنها باشم

.

Wednesday, September 8, 2010

نمیشه؟

نمیشه یه مادر خوب ، یه همسر خوب و یه عاشق خوب بود؟

.

نمیتونم

نمیتونم از فکر کردن به تو دست بردارم. مدام تک تک لحظه هایی رو که با هم بودیم و تک تک جمله هایی رو که به من گفتی به یاد میارم

.

نمیدونم

من واقعا نمیدونم این همه سال بدون تو چجوری زندگی کردم

.

Monday, September 6, 2010

صدای تو

وقتی صدات رو می شنوم تا چند وقت شارژم ولی بعدش دیگه همش میخوام تو پیشم باشی و فقط صدای تو تو گوشم زمزمه بشه
دلم میخواد تنهایی هامو تو پر کنی
دلم میخواد نیمه شبها که خوابم نمیبره باهات حرف بزنم
دلم میخواد مثل اون قدیم ها وقتی که تنهام بیایی پیشم

خیلی چیزای دیگه هم دلم میخواد ولی میدونم که نمیشه
...

.