Sunday, May 13, 2012

یکی بود یکی نبود


یکی بود یکی نبود

یه دختری بود که بارها عاشق شده بود ولی معنی عشق واقعی رو درک نکرده بود
عشق براش دلتنگی و در فکر اون بودن  و صداشو شنیدن ونهایت قدم زدن باهاش تو کوچه پس کوچه ها بود
بعد از سالها یکیو میبینه و می فهمه که این همونه که منتظرش بوده و به عشق تو نگاه اول ایمان میاره
برای اولین بار دلش میخواد که دستاشو تو دستش بگیره و گرمای تنش رو حس کنه
بعد از اولین بوسه میفهمه که اشتباه نکرده و نیمه گمشده اش رو پیدا کرده و فقط در کنار اونه که میتونه کامل بشه
همه چیز وقتی کنارش بود زیباتر بود رنگها و بوها سنگین تر بودند و تن ها سبکتر
.
.
.
نشد که برای همیشه با هم بمونند
نشد که کنار هم پیر بشند
نشد که با هم بچه داشته باشند
نشد که هر صبحی که بیدار میشند به هم لبخند بزنند
.
.
.
حالا 20 سال گذشته
هیچ کدوم از خاطرات فراموش نشده
هیچ چیزی فرق نکرده
هنوز با شنیدن صداش قلبش به تپش میفته
هنوز از دیدن شماره اش روی تلفنش هیجان زده میشه
هنوز عاشقه و میدونه این تنها چیزیه که هرگز فراموش نمیکنه
.
.
.

.

Wednesday, May 2, 2012

درد دل


چرا هر وقت که خیلی دلتنگ و غمگینم کسی رو ندارم که باهاش درد دل کنم .

.