Saturday, September 22, 2012

:(


غمگینم ...مثل همیشه
دلتنگم ...مثل همیشه
خسته ام از زندگی ...مثل همیشه
...

Thursday, August 23, 2012

خسته ام



آخه چرا نمیای منو بدزدی با خودت ببری. خسته شدم از این زندگی ...خیلی خسته ام عزیزم


.

Monday, July 30, 2012

حرف دل


بالاخره بعد از 16 سال حرف دلمو بهت زدم
همه اینا تقصیر تو هست
هم خودتو بدبخت کردی هم منو

.

Friday, July 27, 2012

21




ما انسانهای چشم بسته ی هنگام ارضــــــــــاء ،
ما دارای احســاســات دست دوم
ما مردان سربلـــــند از کلفتی ؛
ما زنان مفتخر به تنگی هستیم
ما مردمان نیمه شب تاریک ،
ما انسانهای متمدن قرن 21 هستیم

منبع 

Saturday, July 21, 2012

دلیل یا راه؟



اونی که بخواد "بمونه" واسه مونــــدنش ، دلیل پیدا می کنه . . .اونی هم که بخواد "بـره" واسه رفــتنش ، راه پیدا می کنه . . .


.

Saturday, July 7, 2012

امید




دلتنگی های من تمامی ندارد
عاشقانه های من سر انجامی ندارد
خستگی های من فایده ای ندارد
صبوری های من ثمری ندارد
.
تنها و خسته و غمگین و منتظر
.
کسی میداند چه خواهد شد؟ چه بر من خواهد گذشت؟ آیا امیدی هست؟


.




Monday, July 2, 2012

love


i think i'm in love again

.

Wednesday, June 27, 2012

حرف دل



 بعضی نوشته ها انگار حرف دلت هستند مثل این یکی  که حرف دل منه

اصلا می دانی چطوری خوب است ؟ اینطور که من بعد از سالها بیایم خانه ات بی دعوت ، بی خبر . تو اصلا ندانی اینجا هستم. هنوز فکر کرده باشی رفته ام جایی توی مونترال یا پاریس که فکر کنی ذهن ام را یک شب نشستم و شستم و تصمیم گرفتم که بکنم و زندگی ام بشود سه تا چمدان و بروم و رفته ام حالا . بعد ، بعد از سالها یکی زنگ بزند بگوید فلانی جمع شده ایم خانه اش خبر ندارد تو اینجایی . می آیی ؟ من بگویم زخم کهنه باز نکنیم ، بگوید بی خیال بزرگ شده ایم. بعد ور عاشق ذهنم برود سر وقت لباس ها . آن مشکی براق را بپوشد. بروم گلفروشی سر خیابان و یک ساعت تمام با وسواس یک بغل رز صورتی جدا کنم و بگویم فقط تیغ هایش را بگیرد ، نپیچد . بعد برسم سر خیابان حتی دم در ، حتی انگشتم روی آیفون . حس کنم نباید اینجا باشم بعد دستی از ور نوستالژیک زنانه مغزم زنگ بزند . تو در را باز کنی جا بخوری آب دهانت را قورت بدهی ، بیا لطفا ته ریش داشته باش هنوز و چشم هایت براق باشد بیا لطفا آبی پوشیده باش. دقیقه ای مکث کنی ، بغلم بگیری پیشانی ام را ببوسی بگویی من دیوانه چرا دعوتت نمیکنم تو و از هیجان بلرزی . من یخ کرده باشم . من بوی تن ات را دوباره یادم آمده باشد و واویلا. من دیوانه شده باشم . برویم تو و همه ساکت شوند گیلاس ها توی دست ها تکان تکان بخورند بعد همه وانمود کنند عادی اند و زیر چشمی تمام شب زل بزنند به ما . سر شام برایم غذا بکشی هی با بغض و خنده بگویی یادت مانده که قارچ خیلی دوست دارم . مدام لیوانم را پر کنی و با چنگالت ور بروی . دستم را زیر میز بگیری توی دستت که عرق کرده و من چشم هایم را ببندم . اصلا بیا کلیشه باشیم ، چه اشکال دارد مثلا بیا لیوان آب برگردد لباسم خیس شود بعد بگویی بیا یک چیزی بدهم تنت کنی . برویم سر وقت کمد لباسها. بوی قدیم بپیچد توی سرم . بعد تو از آن ته کمد ات آن تاپ مشکی نخی قدیمی و بور شده ام را که پیشت مانده بود به من بدهی بعد من یادم بیاید خیلی چیزها را که نباید . تو اشک هایت هی ببارد ، سرت را بگیری یک سمت دیگر بعد من طاقت نیاورم صورتت را برگردانم و ببوسمت بی وقفه و تمام .
می بینی . حجم بعضی رابطه ها اینقدر زیاد هست که هر دو نفر فلج شوند بعد از جدایی ؛ دیگر یادشان برود به روال عادی برگردند که دیگر بعد از هم نخواهند دوست بدارند و دوست داشته شوند . می بینی بعضی حس ها را نمی شود در چمدان گذاشت و رفت . جهان گاه برای یادآوری عطر تنی حتی ، به طرز وحشیانه ای کوچک است


.

Tuesday, June 5, 2012

سوتین صورتی


یه سوتین صورتی دارم که از جلو باز میشه
عشقم اینه که اونو برات بپوشم و وقتی دستت رو آروم میبری پشتم که بازش کنی بخندم و بهت بگم از اون ور نمیشه
.

Sunday, May 13, 2012

یکی بود یکی نبود


یکی بود یکی نبود

یه دختری بود که بارها عاشق شده بود ولی معنی عشق واقعی رو درک نکرده بود
عشق براش دلتنگی و در فکر اون بودن  و صداشو شنیدن ونهایت قدم زدن باهاش تو کوچه پس کوچه ها بود
بعد از سالها یکیو میبینه و می فهمه که این همونه که منتظرش بوده و به عشق تو نگاه اول ایمان میاره
برای اولین بار دلش میخواد که دستاشو تو دستش بگیره و گرمای تنش رو حس کنه
بعد از اولین بوسه میفهمه که اشتباه نکرده و نیمه گمشده اش رو پیدا کرده و فقط در کنار اونه که میتونه کامل بشه
همه چیز وقتی کنارش بود زیباتر بود رنگها و بوها سنگین تر بودند و تن ها سبکتر
.
.
.
نشد که برای همیشه با هم بمونند
نشد که کنار هم پیر بشند
نشد که با هم بچه داشته باشند
نشد که هر صبحی که بیدار میشند به هم لبخند بزنند
.
.
.
حالا 20 سال گذشته
هیچ کدوم از خاطرات فراموش نشده
هیچ چیزی فرق نکرده
هنوز با شنیدن صداش قلبش به تپش میفته
هنوز از دیدن شماره اش روی تلفنش هیجان زده میشه
هنوز عاشقه و میدونه این تنها چیزیه که هرگز فراموش نمیکنه
.
.
.

.

Wednesday, May 2, 2012

درد دل


چرا هر وقت که خیلی دلتنگ و غمگینم کسی رو ندارم که باهاش درد دل کنم .

.

Friday, April 27, 2012

چـقـدر خـوبـه . . . یـکـی بـاشـه



 یـکـی بـاشـه کـه بـغـلـت کـنـه سـرتـو بـزاری روی سـیـنـش آرومـت کـنـه هـُرم نـفـس هـاش تـنـت ُ داغ کـنـه عـطـر دسـتـاش مـوهـاتـو نـوازش کـنـه چـقـدر خـوبـه چـقـدر خـوبـه کـه آروم دم گـوشـت بـگـه غـصـه نـخـوری هـا

.

Saturday, March 31, 2012

خبر

یاد اون روزها بخیر که مرتب از هم خبر داشتیم


.

Sunday, March 25, 2012

Thursday, February 23, 2012

در جواب ِ دخترم که پرسيد: چرا مرا به دنيا آوردي؟

شعری از فریده حسن زاده:

در جواب ِ دخترم که پرسيد: چرا مرا به دنيا آوردي؟

زيرا سال‌هاي جنگ بود

و من نيازمند ِ عشق بودم

براي چشيدن ِطعم آرامش.

زيرا بالاي سي سال داشتم

و مي ترسيدم از پژمردن

پيش از شکفتن و غنچه دادن.

زيرا طلاق واژه اي ست

تنها براي مرد و زن

نه براي مادر و فرزند.

زيرا تو هرگز نمي‌تواني بگويي:

مادر ِ سابق ِ من

حتي وقتي جنازه‌ام را تشييع مي کني.

و هيج چيز، هيچ چيز در اين دنيا نمي تواند

ميان ِ مادر و فرزند جدايي افکند

نفرت يا مرگ حتي.

و تو بيزاري از من

زيرا تو را به دنيا آورد ه ام

تنها به خاطر ِ ترسم از تنها ماندن

و هرگز مرا نخواهي بخشيد

تا زماني که خود فرزندي به دنيا آوري

ناتوان از تاب آوردن ِ خاکستر ِ سوزان ِ

روياهاو آرزوهاي دور و درازت


***

Monday, February 13, 2012

HAPPY VALENTINE DAY ♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥♥

ازت متنفرم

هر وقت که بهت نیاز دارم کنارم نیستی
هر وقت که می خوام ببینمت وقت نداری
هر وقت خیلی دلتنگتم در دسترس نیستی
.
.
.
اما
.
.
.

I L❤VE YOU for ever

.

Tuesday, February 7, 2012

من و تو

دلم میخواد از همه کس و همه چیز فرار کنم و فقط به آغوش تو پناه بیارم و تو منو با خودت ببری . جایی بریم که هیچ کس ما رو نشناسه و فقط خودمون دوتا باشیم و عشقمون . زندگی خیلی کوتاهه و ما تمام این سالها فقط در حسرت همدیگر زندگی کردیم و من خیلی خیلی خسته ام. از همه کس و همه چیز و همه جا ، از اینکه همیشه ازت دور باشم و تنها با خاطراتت زندگی کنم و فقط تو رویاهام ببینمت. میخوام تو رو داشته باشم و با تمام وجودم احساست کنم و بوی تنت رو حس کنم و گرمی سر انگشتات منو نوازش کنه. آیا این توقع زیادیه که از زندگی دارم؟

.

نداشتن

نداشتن تو يعني ديگري تو را دارد... نميدانم نداشتنت سخت تر است يا تحمل اين که ديگري تو را دارد

.

Tuesday, January 31, 2012

خاطره

امروز صبح همینطور که داشتم حاضر میشدم یهو یاد یه خاطره با تو افتادم که خیلی وقت بود بیاد نیاورده بودمش و از همون موقع تا حالا همش تو فکرتم

.

Thursday, January 12, 2012

زمستون

زمستون شده ،این یعنی به بهار نزدیکیم اما غروب های دلگیرش کم از پاییز نداره و من بینهایت دلتنگ روزهای شاد بهاری زندگیم هستم...ا

.

Sunday, January 1, 2012

چرا؟

دارم غرق میشم آخه چرا به دادم نمیرسی؟

.