Thursday, February 23, 2012

در جواب ِ دخترم که پرسيد: چرا مرا به دنيا آوردي؟

شعری از فریده حسن زاده:

در جواب ِ دخترم که پرسيد: چرا مرا به دنيا آوردي؟

زيرا سال‌هاي جنگ بود

و من نيازمند ِ عشق بودم

براي چشيدن ِطعم آرامش.

زيرا بالاي سي سال داشتم

و مي ترسيدم از پژمردن

پيش از شکفتن و غنچه دادن.

زيرا طلاق واژه اي ست

تنها براي مرد و زن

نه براي مادر و فرزند.

زيرا تو هرگز نمي‌تواني بگويي:

مادر ِ سابق ِ من

حتي وقتي جنازه‌ام را تشييع مي کني.

و هيج چيز، هيچ چيز در اين دنيا نمي تواند

ميان ِ مادر و فرزند جدايي افکند

نفرت يا مرگ حتي.

و تو بيزاري از من

زيرا تو را به دنيا آورد ه ام

تنها به خاطر ِ ترسم از تنها ماندن

و هرگز مرا نخواهي بخشيد

تا زماني که خود فرزندي به دنيا آوري

ناتوان از تاب آوردن ِ خاکستر ِ سوزان ِ

روياهاو آرزوهاي دور و درازت


***

1 comment:

درخت said...

مادر خانوم محترم،
اصلا جواب قانع کننده ای نبود.