Friday, February 26, 2016

❤️

❤
خوابت رو ديدم
خيلي خوب بود
خيلي هم طولاني بود
با هم بوديم تو يه خونه
كلي مهمون داشتيم
من سخت مشغول آشپزي بودم 
...
ولي مثل اون موقع ها از هر فرصت كوچيكي براي بوسيدن هم استفاده مي كرديم
❤

Thursday, August 20, 2015

ﻣﺪیون



ﺭﻭﺯﯼ ﻣﯿﺮﺳﺪ ﮐﻪ ﻫﺮ ﺩﻭﯾﻤﺎﻥ ﺑﭽﻪ ﺩﺍﺭ ﻣﯿﺸﻮﯾﻢ ……
تو ﺍﺯﺯﻧﯽ ﮐﻪ ﻋﺸﻘﺖ ﻫﺴﺖ ……
ﻣﻦ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﻯ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺩﺍﺭﺩ ……
ﺩﺧﺘﺮﺩﺍﺭ ﮐﻪ ﺷﺪﯼ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﺭﺍ ﻣﺤﮑﻢ ﻧﺒﻮﺱ ……
ﻣﯿﺘﺮﺳﻢ ﯾﺎﺩ ﺧﺎﻃﺮﺍﺗﻤﺎﻥ ﺑﯿﻔﺘﯽ ……
ﻣﻮﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﮐﻪ ﻧﻮﺍﺯﺵ ﻣﯿﮑﻨﯽ ﯾﺎﺩ ﻣﻮﻫﺎﯾﻢ ﻧﯿﻔﺖ ……
ﺳﻔﺖ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﮔﺮﻓﺘﯽ ﺁﻏﻮﺵ ﻣﺮﺍ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﻧﯿﺎﻭﺭ ……
ﻣﻦ ﻫﻢ ﭘﺴﺮ ﺩﺍﺭ ﮐﻪ ﺷﺪﻡ ﺍﺯ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﺎﺭﺵ ﻣﯽ ﺁﻭﺭﻡ ……
ﯾﺎﺩﺵ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﻣﺮﺩ ﺑﻮﺩﻥ ﭼﯿﺴﺖ ……
ﯾﺎﺩﺵ ﻣﯿﺪﻫﻢ ﻋﺸﻖ ﻣﻘﺪﺱ ﺍﺳﺖ ……
ﭘﺴﺮﯼ ﻣﯿﺴﺎﺯﻡ ﮐﻪ ﺟﻮﺍﻧﯽ ﻫﺎﯾﻢ ﺍﺯ تــــــﻮ ﺩﺭﺧﺎﻃﺮﻡ ﺭﻭﯾﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺳﺎﺧﺘﻪ
ﺑﻮﺩﻡ ……
ﻭ ﺍﻣﺎ تـــــــــﻮ ……
ﻣﺪﯾﻮﻧﯽ ﻧﻪ ﺑﻪ ﻣﻦ ……
ﺑﻪ ﺁﻥ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻢ ﻭ ﻧﻤﯿﺘﻮﺍﻧﻢ ﻋﺸﻘﻢ ﺧﻄﺎﺑﺶ ﮐﻨﻢ ……
ﺩﺭ ﺁﻏﻮﺷﺶ ﻣﯿﺨﻮﺍﺑﻢ ﻭ ﭼﺸﻤﺎﻧﻢ ﺭﺍ ﻣﯿﺒﻨﺪﻡ ﻭ تـــــــــﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﯿﺎﻟﻢ ﺣﺲ
ﻣﯿﮑﻨﻢ ……
ﺑﻪ ﺍﻭ ﻣﺪﯾﻮﻧﯽ ﭼﺮﺍ ﮐﻪ ﺗﺎ ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﻢ ﺑﺎ ﺍﻭ ﮔﺮﻡ ﺷﻮﻡ ……
ﻧﮕﺎﻩ تـــــــــﻮ ، ﭼﺸﻤﺎﻥ تـــــــﻮ ﻭ ﺧﺎﻃﺮﺍﺕ تـــــــﻮ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﻡ ﻣﯽ
ﺁﯾﺪ ﻭ ﺳﺮﺩﺗﺮ ﺍﺯ ﺑﺮﻑ ﺯﻣﺴﺘﺎﻥ ﻣﯿﺸﻮﻡ ……
تـــــــــــﻮ ﻣﺪﯾﻮﻧﯽ …
ﻣﺪﻳﻮﻥ

Friday, February 14, 2014

عصبانی

خیلی از دستت عصبانیم...خیلی


.

Tuesday, October 1, 2013

سلام ...


سلام
حال همه ما خوب است ... اما تو باورنکن
...

Sunday, September 15, 2013

روزانه


هنوزم خسته و بیحوصله هستم و هیچی آرومم نمی کنه 

.

Sunday, June 30, 2013

خسته ام

.

خیلی خسته ام
...
دلم نمیخواد برم سر کار. دلم می خواد چند وقت تنها باشم و بدون مسوولیت
دلم می خواد برم قدم بزنم ولی حتی حوصله ندارم برم تا آشپزخونه و آب بخورم
گرسنه ام نیست و میل به هیچی ندارم ولی وقتی شروع می کنم به خوردن دیگه نمیتونم جلوی دهنم رو بگیرم
مجله ها و کتاب هام انبار شده و حوصله نمی کنم بخونمشون
الکی تو نت می چرخم و باز هم بی حوصله می مونم
کمی سریال میبینم و فکرم رو آزاد می کنم ولی به محض اینکه از پای سریال پا میشم دوباره حس می کنم چقدر داغونم
نمیدونم چکار کنم
...
خیلی خسته ام
...

.

Monday, May 27, 2013

مادر بزرگ



مادر بزرگم ما رو ترک کرد و رفت پیش خدا. من دیگه هیچ پدر بزرگ و مادر بزرگی ندارم. . کسی که بجز مادرم نوزادی های منو بیاد داشته باشه و تمام مراحل کودکی رو کنارم مونده باشه. دلم خیلی براش تنگ شده

.

Friday, April 26, 2013

dream...



بازم  خوابتو دیدم. خیلی وقتا اصلا خوابت رو نمیبینم ولی اگه ببینم چندین شب پشت هم میایی به خوابم و میدونم تو این روزها تو 
هم خیلی به فکرم هستی ...عزیزم

.

Sunday, April 14, 2013

بعد از مدتها ...



خیلی وقته نیومدم اینجا. البته دلیل نمیشه که دلتنگت نباشم و یا فراموشت کرده باشم. فقط اینکه دارم سعی می کنم کمتر بهت فکر کنم و کمتر خودم رو اذیت کنم. حالا چقدر موفق شدم یا نه بماند . این قصه کماکان سر دراز دارد ...خودت هم خوب میدونی

.

Saturday, September 22, 2012

:(


غمگینم ...مثل همیشه
دلتنگم ...مثل همیشه
خسته ام از زندگی ...مثل همیشه
...

Thursday, August 23, 2012

خسته ام



آخه چرا نمیای منو بدزدی با خودت ببری. خسته شدم از این زندگی ...خیلی خسته ام عزیزم


.

Monday, July 30, 2012

حرف دل


بالاخره بعد از 16 سال حرف دلمو بهت زدم
همه اینا تقصیر تو هست
هم خودتو بدبخت کردی هم منو

.

Friday, July 27, 2012

21




ما انسانهای چشم بسته ی هنگام ارضــــــــــاء ،
ما دارای احســاســات دست دوم
ما مردان سربلـــــند از کلفتی ؛
ما زنان مفتخر به تنگی هستیم
ما مردمان نیمه شب تاریک ،
ما انسانهای متمدن قرن 21 هستیم

منبع 

Saturday, July 21, 2012

دلیل یا راه؟



اونی که بخواد "بمونه" واسه مونــــدنش ، دلیل پیدا می کنه . . .اونی هم که بخواد "بـره" واسه رفــتنش ، راه پیدا می کنه . . .


.

Saturday, July 7, 2012

امید




دلتنگی های من تمامی ندارد
عاشقانه های من سر انجامی ندارد
خستگی های من فایده ای ندارد
صبوری های من ثمری ندارد
.
تنها و خسته و غمگین و منتظر
.
کسی میداند چه خواهد شد؟ چه بر من خواهد گذشت؟ آیا امیدی هست؟


.




Monday, July 2, 2012

love


i think i'm in love again

.

Wednesday, June 27, 2012

حرف دل



 بعضی نوشته ها انگار حرف دلت هستند مثل این یکی  که حرف دل منه

اصلا می دانی چطوری خوب است ؟ اینطور که من بعد از سالها بیایم خانه ات بی دعوت ، بی خبر . تو اصلا ندانی اینجا هستم. هنوز فکر کرده باشی رفته ام جایی توی مونترال یا پاریس که فکر کنی ذهن ام را یک شب نشستم و شستم و تصمیم گرفتم که بکنم و زندگی ام بشود سه تا چمدان و بروم و رفته ام حالا . بعد ، بعد از سالها یکی زنگ بزند بگوید فلانی جمع شده ایم خانه اش خبر ندارد تو اینجایی . می آیی ؟ من بگویم زخم کهنه باز نکنیم ، بگوید بی خیال بزرگ شده ایم. بعد ور عاشق ذهنم برود سر وقت لباس ها . آن مشکی براق را بپوشد. بروم گلفروشی سر خیابان و یک ساعت تمام با وسواس یک بغل رز صورتی جدا کنم و بگویم فقط تیغ هایش را بگیرد ، نپیچد . بعد برسم سر خیابان حتی دم در ، حتی انگشتم روی آیفون . حس کنم نباید اینجا باشم بعد دستی از ور نوستالژیک زنانه مغزم زنگ بزند . تو در را باز کنی جا بخوری آب دهانت را قورت بدهی ، بیا لطفا ته ریش داشته باش هنوز و چشم هایت براق باشد بیا لطفا آبی پوشیده باش. دقیقه ای مکث کنی ، بغلم بگیری پیشانی ام را ببوسی بگویی من دیوانه چرا دعوتت نمیکنم تو و از هیجان بلرزی . من یخ کرده باشم . من بوی تن ات را دوباره یادم آمده باشد و واویلا. من دیوانه شده باشم . برویم تو و همه ساکت شوند گیلاس ها توی دست ها تکان تکان بخورند بعد همه وانمود کنند عادی اند و زیر چشمی تمام شب زل بزنند به ما . سر شام برایم غذا بکشی هی با بغض و خنده بگویی یادت مانده که قارچ خیلی دوست دارم . مدام لیوانم را پر کنی و با چنگالت ور بروی . دستم را زیر میز بگیری توی دستت که عرق کرده و من چشم هایم را ببندم . اصلا بیا کلیشه باشیم ، چه اشکال دارد مثلا بیا لیوان آب برگردد لباسم خیس شود بعد بگویی بیا یک چیزی بدهم تنت کنی . برویم سر وقت کمد لباسها. بوی قدیم بپیچد توی سرم . بعد تو از آن ته کمد ات آن تاپ مشکی نخی قدیمی و بور شده ام را که پیشت مانده بود به من بدهی بعد من یادم بیاید خیلی چیزها را که نباید . تو اشک هایت هی ببارد ، سرت را بگیری یک سمت دیگر بعد من طاقت نیاورم صورتت را برگردانم و ببوسمت بی وقفه و تمام .
می بینی . حجم بعضی رابطه ها اینقدر زیاد هست که هر دو نفر فلج شوند بعد از جدایی ؛ دیگر یادشان برود به روال عادی برگردند که دیگر بعد از هم نخواهند دوست بدارند و دوست داشته شوند . می بینی بعضی حس ها را نمی شود در چمدان گذاشت و رفت . جهان گاه برای یادآوری عطر تنی حتی ، به طرز وحشیانه ای کوچک است


.

Tuesday, June 5, 2012

سوتین صورتی


یه سوتین صورتی دارم که از جلو باز میشه
عشقم اینه که اونو برات بپوشم و وقتی دستت رو آروم میبری پشتم که بازش کنی بخندم و بهت بگم از اون ور نمیشه
.

Sunday, May 13, 2012

یکی بود یکی نبود


یکی بود یکی نبود

یه دختری بود که بارها عاشق شده بود ولی معنی عشق واقعی رو درک نکرده بود
عشق براش دلتنگی و در فکر اون بودن  و صداشو شنیدن ونهایت قدم زدن باهاش تو کوچه پس کوچه ها بود
بعد از سالها یکیو میبینه و می فهمه که این همونه که منتظرش بوده و به عشق تو نگاه اول ایمان میاره
برای اولین بار دلش میخواد که دستاشو تو دستش بگیره و گرمای تنش رو حس کنه
بعد از اولین بوسه میفهمه که اشتباه نکرده و نیمه گمشده اش رو پیدا کرده و فقط در کنار اونه که میتونه کامل بشه
همه چیز وقتی کنارش بود زیباتر بود رنگها و بوها سنگین تر بودند و تن ها سبکتر
.
.
.
نشد که برای همیشه با هم بمونند
نشد که کنار هم پیر بشند
نشد که با هم بچه داشته باشند
نشد که هر صبحی که بیدار میشند به هم لبخند بزنند
.
.
.
حالا 20 سال گذشته
هیچ کدوم از خاطرات فراموش نشده
هیچ چیزی فرق نکرده
هنوز با شنیدن صداش قلبش به تپش میفته
هنوز از دیدن شماره اش روی تلفنش هیجان زده میشه
هنوز عاشقه و میدونه این تنها چیزیه که هرگز فراموش نمیکنه
.
.
.

.

Wednesday, May 2, 2012

درد دل


چرا هر وقت که خیلی دلتنگ و غمگینم کسی رو ندارم که باهاش درد دل کنم .

.