Saturday, January 12, 2008

كوچولوي من


بالاخره تصميم گرفتي كه باشي
منتظرت بودم و دوستت داشتم
حالا يه جور ديگه منتظرتم
اميدوارم زياد اذيتم نكني
خانه نشينم نكني
بذاري با انتظار بدنيا اومدنت شاد باشم و احساس بيهودگي نكنم
بتونم به كارهام برسم و همه چيز را براي ورودت آماده كنم.
باشه كوچولوي عزيزمن؟

No comments: